سرویس جهان مشرق- تنشهای نژادی اخیر در آمریکا بعد از کشته شدن دو سیاهپوست دیگر به دست افسران سفیدپوست پلیس در لوئیزیانا و مینهسوتا بار دیگر اعتراضات مردمی را به دنبال داشت و شعار «زندگی سیاهپوستان مهم است» را بر سر زبانها انداخت. تنها یک روز پس از شدت گرفتن این اعتراضات و در جریان یکی از این تظاهراتها در دالاس، یک جوان سیاهپوست با سلاح تکتیرانداز به نیروهای پلیس حمله کرد و 5 نفر از آنها را کشت. این خبر به سرعت تبدیل به مهمترین خبر در فضای سیاسی آمریکا شد و اوباما هم به سرعت پلاکارد «خشونت راهحل نیست» را به دست گرفت.
پس از حادثه دالاس، عدهای از کارشناسان، تیراندازی به نیروهای پلیس را یک «خودزنی سیاسی» و ترفند تکراری دولت آمریکا برای متهم کردن معترضان به خشونت دانستند. این کارشناسان برای آنکه نشان بدهند این اتفاق یک عملیات پرچم دروغین بوده است، به شواهدی هم اشاره کردند که مشرق پیشتر به طور مفصل درباره آنها توضیح داد. در عین حال، کارشناسان دیگر «میکا جانسون» عامل تیراندازی دالاس را یک سیاهپوست عصبانی از دست نژادپرستی پلیس توصیف کردند و گفتند که وی برای انتقامجویی از پلیس دست به تیراندازی زده است.
خبرنگار سرویس جهان مشرق برای آنکه دیدگاه دوم درباره حادثه دالاس را هم بررسی کرده باشد با «تد رال» کارشناس آمریکایی گفتوگو کرده است. رال که او را «مشهورترین کاریکاتوریست منتقد در رسانههای جریان اصلی» توصیف کردهاند، معتقد است نیروهای پلیس آمریکا موظف هستند هر روز از طریق جریمه رانندگی و روشهای دیگر، مقدار خاصی درآمد برای شهر و ایالتی که در آن کار میکنند، به دست بیاورند و در این راه، قربانیان خود را از میان سیاهپوستان انتخاب میکنند. رال که دو بار جایزه «رابرت کندی» آمریکا را در زمینه خبرنگاری برده و یک بار هم نامزد دریافت جایزه پولیتزر شده، میگوید زندگی در آمریکا مانند زندگی در آلمان نازی است. آنچه در ادامه میخوانید متن مصاحبه مشرق با تد رال است.
نژادپرستی در آمریکا آنقدر گسترده شده که مفهومی تحت عنوان «آمریکای سفید[1]» را پدید آورده است. لطفاً درباره این مفهوم کمی توضیح بدهید.
این مفهوم برای آن ایجاد شد تا آمریکاییهای نژادپرست را از آمریکاییهای غیرنژادپرست متمایز کند. مسلماً درون هر گروهی از مردم چه سفید و چه سیاه، عدهای دارای عقاید سیاسی متفاوت هستند. بنابراین اشتباه است که بگوییم همه آمریکاییها نژادپرست هستند. شاید بتوان گفت، همه ما در ضمیر ناخودآگاه خود به یک معنا نژادپرست هستیم، اما تعریف «آمریکای سفید» در رابطه با خشونت پلیس آمریکا علیه سیاهپوستان چیز دیگری است.
باید بدانید که حتی سفیدپوستان در خود آمریکا هم این را نمیدانند که منظور از اصطلاح «آمریکای سفید»، همه آمریکاییهای سفیدپوست نیستند، بلکه منظور ساختار قدرت در آمریکاست که موجب شده افراد سفیدپوست در این کشور، صرفاً به این خاطر که رنگ پوستشان سفید است، از مزیتهایی نسبت به دیگران برخوردار شوند، در صورتی که برخی از آنها، مانند خود من، شاید حتی مایل به داشتن این مزیتها هم نباشند.
چه عاملی موجب میشود تا این تصور در ذهن عموم مردم شکل بگیرد که «آمریکای سفید» یعنی همه آمریکاییهای سفیدپوست، نژادپرست هستند. قطعاً عاملی به خصوص در برخورد پلیس با سیاهپوستان وجود دارد که این تصور را ایجاد کرده است.
مسلماً همینطور است. شکی نیست که نژادپرستی در آمریکا بسیار شایع است. این معضل در آمریکا پیچیدگیهای زیادی دارد. یکی از دلایل آن این است که عموم مردم آمریکا درباره این نوع مسائل به اندازه مردم در کشورهای دیگری که من به آنها سفر کردهام، اطلاعات ندارند. [تظاهراتهای اخیر] برای اولین بار است که مردم آمریکا به طور جزئیتر با معضل برخورد خشونتآمیز پلیس با سیاهپوستان مواجه میشوند.
برخی کارشناسان میگویند حادثه تیراندازی در دالاس، نشانههای یک عملیات پرچم دروغین را داشت. به نظر شما آیا ضارب در این حادثه صرفاً یک سیاهپوست بوده که برای انتقامگیری از پلیس دست به تیراندازی زده است؟
من معتقدم «میکا جانسون» صرفاً یک جوان سیاهپوست بوده که از اتفاقات اخیر و خشونت علیه سیاهپوستان عصبانی شده و دست به تیراندازی زده است. به نظر من یک دلیل اینکه مردم ممکن است بگویند توطئهای در کار بوده، اقدام پلیس به قتل ضارب با استفاده از یک ربات است. دولت آمریکا بارها اثبات کرده که قابلاعتماد نیست، چون به مردم دروغ میگوید. چیزی که من را متعجب میکند این است که بهرغم رفتارهای وحشیانه، غیرحرفهای، و «نظامی» پلیس در آمریکا، چگونه از این اتفاقات [حمله به پلیس] بیش از این رخ نمیدهد. من شخصاً فکر نمیکنم این اتفاق یک عملیات پرچم دروغین بوده است، اما هیچکس نمیداند. ما برای سؤالاتمان نیاز به پاسخ داریم، در حالی که دولت آمریکا هیچگاه به ما پاسخگو نخواهد بود.
به نظر شما چرا پلیس برای کشتن جانسون از ربات استفاده کرد، در حالی که میتوانستند از گاز اشکآور استفاده کنند، او را بیهوش کنند و یا به روشهای مختلف دیگری او را دستگیر کنند؟
دلیل واقعی این مسئله هنوز مشخص نیست، اما مسلماً پلیس مجبور نبود این کار را بکند. ضارب هیچ گروگانی نداشت و نمیتوانست به کس دیگری آسیب بزند. باید صبر میکردند تا از مخفیگاهش بیرون بیاید و سپس او را دستگیر میکردند. اگر این کار را میکردند، پاسخ بسیاری از سؤالاتمان را پیدا میکردیم.
سال 2014 و در جریان اعتراضات بعد از قتل «مایکل براون» در فرگوسن، دو افسر پلیس کشته شدند و در نتیجه، جنبش «زندگی سیاهپوستان مهم است» متهم به استفاده از خشونت شد و محبوبیت خود را در میان مردم از دست داد. به نظر شما قتل افسران پلیس در دالاس نمیتواند اقدامی در جهت سرکوب این جنبش با مخدوش کردن وجهه آن باشد؟
بدون شک اقدامات زیادی برای بیاعتبار کردن جنبش «زندگی سیاهپوستان مهم است» انجام میشود که نمونه آن را در اظهارات «رودالف جولیانی» شهردار سابق نیویورک میبینیم که گفته است این جنبش موجب به وجود آمدن پدیدهای شده که دیگران آن را «تأثیر فرگوسن» نامیدهاند؛ به این معنا که اعتراضات موجب افزایش نظارت و سختگیری درباره عملکرد پلیس و در نتیجه، افزایش آمار قتل در شهرهای بزرگ شده است. بنابراین تلاشهای زیادی برای کاهش محبوبیت این جنبش صورت میگیرد، اما من تصور نمیکنم تیراندازی در دالاس یکی از این تلاشها باشد، به معنای اینکه عوامل دولتی یک نفر را مأمور کرده باشند تا به افسران پلیس تیراندازی کند.
چهقدر احتمال دارد ضارب توسط عوامل جنبش «زندگی سیاهپوستان مهم است» به نوعی اجیر شده باشد؟ آیا فکر میکنید این جنبش در آینده دست به اقدامات خشونتآمیز علیه پلیس بزند؟
من بعید میدانم که اعضای این جنبش کسی را تحریک کرده باشند تا دست به کشتار پلیس بزند. البته در آینده هر اتفاقی ممکن است بیفتد. در دهه 1960 جنبشهای زیادی که مقاومت مسالمتآمیز میکردند، نهایتاً دست به اسلحه بردند. با این وجود، در حال حاضر هیچ نشانهای وجود ندارد که نشان دهد جنبش «زندگی سیاهپوستان مهم است» تمایل به خشونت دارد یا قرار است روش مسالمتآمیز کنونی خود را تغییر دهد.
واقعیت این است که در آمریکا، خشونت کاملاً دولتی است. واشنگتن بی هیچ بهانهای علیه کشورهایی مانند عراق و افغانستان جنگ به راه میاندازد. در داخل هم علیه مردم بیگناه دست به خشونتهای وحشیانه میزند، مانند آنچه در لوئیزیانا و مینهسوتا دیدیم. جالب است که وقتی اوباما در سخنرانی خود درباره خشونت علیه پلیس، میگوید «خشونت راهحل نیست»، احتمالاً همان روز در دفتر کار خودش از تلویزیون پهپادهایی را نگاه کرده که مردم افغانستان و پاکستان را بمباران میکنند.
شما در جایی اشاره کردهاید که نیروهای پلیس آمریکا «سهمیه» دارند، به این معنا که باید هر روز تعداد مشخصی برگ جریمه صادر کنند و غیره. به نظر شما اینکه اکثر قربانیان پلیس سیاهپوستان هستند به این دلیل نیست که در نهایت و در نظام قضایی آمریکا، پیروزی در دادگاه مقابل یک سیاهپوست آسانتر از پیروزی مقابل یک سفیدپوست است؟
دقیقاً همینگونه است. ابتدا بگذارید بگویم که وجود سهمیههای پلیس یک «ادعای اثبات نشده» نیست. پلیس میگوید هیچ سهمیهای در کار نیست، اما واقعیت این است که هر نیروی پلیس یک سهمیه دارد. وجود پلیس برای آن است که بتواند برای شهر و ایالتی که در آن فعالیت میکند، از طریق صدور برگ جریمه، درآمد ایجاد کند.
وقتی شما را مجبور کردهاند تا تعداد مشخصی برگ جریمه را در روز صادر کنید، مسلماً سادهتر این است که به سراغ گروهی از مردم بروید که آسیبپذیرتر هستند، چون این افراد احتمال کمتری دارد وکیل بگیرند و از خود دفاع کنند یا صدایشان در رسانهها پخش شود و به گوش کسی برسد. این افراد عملاً هیچ قدرتی [مقابل نیروهای سفیدپوست پلیس] ندارند.
نکته دیگری هم هست. اگر شما به عنوان یک افسر پلیس، عقاید نژادپرستانه دارید، وقتی به شما میگویند این تعداد برگ جریمه باید صادر کنید، مسلماً ترجیح میدهید سیاهپوستان را جریمه کنید و نه سفیدپوستان را. بنابراین من معتقدم سهمیههای تعیین شده برای نیروهای پلیس در نهایت منجر به بروز رفتارهای نژادپرستانه توسط پلیس میشود.
عدهای میگویند علت بسیاری از این قتلهای سیاهپوستان به دست پلیس، همین توقفهای جادهای است. بسیاری از سیاهپوستان از آنجایی که توان پرداخت جریمه را ندارند، با پلیس وارد مشاجره میشوند و نهایتاً به خاطر یک جریمه رانندگی جان خود را از دست میدهند.
برخی از این موارد ماهیت «تروریسم عامدانه» را پیدا میکند؛ وقتی پلیس افراد فقیر را جریمه میکند، این جریمه میتواند به قیمت نابودی زندگی آن فرد تمام شود. افرادی وجود دارند که به خاطر تخطیهای کوچک از قوانین رانندگی، واقعاً بیخانمان شدهاند. این افراد بعد از مدتی آنقدر جریمههایشان زیاد میشود که پلیس خودروی آنها را توقیف میکند. از آنجایی که دیگر خودرو ندارند، وضعیت رفت و آمد آنها به محل کارشان دچار مشکل میشود و نهایتاً شغل خود را از دست میدهند.
یادم میآید سال گذشته پلیس خودروی یک سیاهپوست را متوقف کرد. این فرد هیچ خطایی مرتکب نشده بود، اما از آنجایی که بدهیهای زیادی بابت هزینههای مراقبت از فرزندش داشت، از دست پلیس فرار کرد و پلیس هم از پشت سر به او شلیک کرد. سپس اسلحهای کنار جسد او گذاشتند و گفتند مسلح بوده است. حال تصور کنید اگر این فرد، فقیر نبود، آیا از دست پلیس فرار میکرد؟
خود من بارها توسط پلیس متوقف شدهام. من یک سفیدپوست هستم و درآمد خوبی هم دارم. حتی اگر پلیس من را چند صد دلار هم جریمه کند، زندگیام نابود نمیشود، بلکه صرفاً یک مشکل برایم ایجاد میشود. این در حالی است که اگر کسی فقیر باشد، واقعاً از اینکه پلیس خودرویش را متوقف کند، وحشتزده میشود. جریمهها در آمریکا دائماً در حال افزایش هستند و در برخی ایالتها اگر به خاطر یک تخطی کوچک از سرعت مجاز جریمه شوید، مبلغ این جریمه میتواند نه تنها صدها بلکه چند هزار دلار باشد. در ایالت ویرجینیا اصلاً عجیب نیست که شما را به خاطر تخطی از سرعت مجاز بیش از هزار دلار جریمه کنند.
عامل تیراندازی در اورلاندو گفته بود که به خاطر بمباران کشورش یعنی افغانستان دست به کشتار مردم زده است. تیراندازی در دالاس هم به دست یکی از کهنهسربازان جنگ افغانستان انجام شده است. به نظر شما چرا بسیاری از خشونتها در آمریکا نهایتاً به سیاست جنگ با تروریسم ارتباط پیدا میکند؟
«جنگ با تروریسم» سیاست سمیای است که ارزشهای سیاسی و اخلاقی مردم آمریکا را از بین برده است. روش صحیح واکنش به 11 سپتامبر این بود که به آن به عنوان یک مشکل مقابل نهادهای اعمال قانون در آمریکا نگاه کنیم و درخواست بدهیم تا مسئولین اجرای این عملیات از عربستان و مصر و پاکستان به آمریکا تحویل داده شوند. با این حال، دولت آمریکا به این اتفاق به طور کاملاً غیرقانونی واکنش نشان داد؛ با ورود به زنجیرهای بیپایان از جنگها علیه کشورهایی که هیچ آسیبی به آمریکا نرسانده بودند، مانند افغانستان و عراق و بعدها لیبی و سوریه.
واقعیت این است که [جنگافروزیهای اخیر آمریکا] برای مردم ما تازگی دارد. البته آمریکا همیشه کشوری جنگافروز بوده است و ورود بیدلیل این کشور به جنگ ویتنام و جنگ خلیج این را به خوبی نشان میدهند. با این حال، گستردگی مقیاس و بیپایان بودن جنگهای اخیر آمریکا، پدیدهای است که صدای مردم را درآورده است. مردم نیاز دارند به اینکه خودشان را انسانهای خوبی بدانند. بخشی از این احساس هم از زندگی در کشوری میآید که دولتش دولت خوبی است؛ دولتی که ممکن است اشتباه کند، اما ذاتاً شرور نیست.
مشکل اینجاست که زندگی تحت حکومت دولت آمریکا شبیه به زندگی در آلمان طی دوران حکومت نازیهاست؛ زمانی که مردم میدانستند دولتشان خوب نیست. در شرایط کنونی آمریکا، ممکن است ما تلاش کنیم، شهروندان خوبی باشیم، اما نوعی احساس عذاب وجدان دستهجمعی در جامعهمان وجود دارد، چون این دولت را تحمل میکنیم و آن را سرنگون نمیکنیم. و اینگونه که به نظر میرسد، شرایط ما هر روز بدتر هم خواهد شد.